امسال ازاون سالهایی بود که شاهد اتفاقات جورواجور زیادی توزندگی بودم،از ابان ماه تلخش که خبرناگواربچه های عمه به گوشمون رسید که حقیقتا یکیش هم درست از اب دروامد وبچه تو شکم عمه براثر یک نقص قلبی فوت شد واذرماهش که با قطع رابطه بابهناز وبعدهم اشتی کنون با خرید هدیه تولد و مجدد قطع رابطه کردنش ازبزرگترین معماهای زندگیم بود که اکنون خیلی مشتاقم هدیه ش رو پس بدم وبگم محبت شیرینتر از هدیه تولده حیف که دیگه نمیبینمش و این هدیه ش مثل تومورسرطانی کنار دل خودم میمونه اما شیرینترین روز اذرروزتولدم بود که باداداش رفتیم کل چهارباغ اصفهان رو پیاده روی کردیم و عصرش هم خونه مامانبزرگ شب یلدایی برگزارکردیم وکلی خوش گذشت واما دی ماهش درگیرامتحانات سخت دانشگاه بودم به قدری که صورتم لاغرشده واحساس میکنم صورتم مثل گذشته جذاب نیست حالایابرای امتحانات هست یابرای اینکه آیه دوستم چشمم زد،چندروز بعدازاخرین امتحان به شدت بیمارشدم وحال وروزخوشی نداشتم و بهمن ماه هم که اخرین انتخاب واحد دانشگاهم رو انجام دادم و ارایشگاه رفتم و ابرووموهام را مرتب کردم و مادرجان عزیزهم یکی از خواستگارای بنده رو پَروندن و دوهفته از بغض گلو رنج میبردم که اولین علائم سرماخوردگی یعنی تب دیشب سراغم اومد وتاصبح کلافه بودم و اب زاینده رود هم برگشته اماخیلی زودمیره وبازهم افسردگی به شهربرمیگرده وخلاصه باید بنویسم که این روزهامشغله های ذهنیم زیادشده مثلااینکه ارشدبخونم یانه؟متاهل بشم یا نه؟کتاب تازه ای بخونم یانه؟ازهمه ی اینهاگذشته بهونه گیروعصبی شدم نمیدونم چرا؟شایدبخاطراینکه ازاینده هیچ خبری ندارم یااینکه خلاصه که مثل جنگجوهاشدم باهمه چیزوهمه کس میجنگم گاهی هم اروم وبیصداهستم مثل نسیم صبحگاهی یا مثل پرنده های مهاجرکه پرسروصدامیان و میرن ودیگه صدایی ازشون نمیاد،نمیدونم این بحران یاجنگ یاانقلاب درونی ویاهراسمی که داره کِی ازدستش خلاص میشم فقط این روزهابهونه گیرومنتظرم،دردمن چیه؟

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گام آخر (The last step) ارده سالم بدون بو و مقوی و سالم سئو کردن مطالب و آموزش های سئو مارکوپولو کوچولو Gabriela هنر و خلاقیت سازنده کولينگ تاور وبلاگ بازاریابی اینترنتی و کسب و کارهای اینترنتی CRM 97 closed